سلام
نبض هستي لرزه بر رگهاي کوهِ نور زد
باغبان انبياء گل نغمهاي مسرور زد
چشمِ کوههاي دگر پيش حرا تاريک بود
چشم خورشيدي او علت بر اين مشهور زد
بسکه شيرين بود وصلِ يار در غارِ حرا
صد ملک با بالهاي سر درش را تور زد
هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد
با چنين والا مقامي چشمها را خيره کرد
تيرها بر ديدگانِ دشمنانِ کور زد
ديگر از حرف يتيمي و شباني نيست حرف
سيلي سنگين بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شيطان را ببست و شاهکاري را گشود
گفت اسلام و همه ابليسيان را دور کرد
عيدتون مبارک [گل]